سوم راهنمایی که بودم، کلاس علوم یکی از بهترین کلاس‌های مدرسه بود. در مدرسه‌ی دولتی درس می‌خواندم و معلمی داشتیم که با وجود این که سنش نزدیک بازنشستگی بود، اطلاعات به روزی داشت و اولین معلمی بود که می‌دیدم به صورت جدی نظر ما را می‌پرسد و با ما بحث می‌کند. (انشاالله که هر جا هست، سلامت باشد). این ها برای من جدید و جذاب بود.

از نیمه‌ی سال به بعد، درس‌های کتاب را بین ما پخش کرد تا هر درس را یک گروه ارائه دهد (آن موقع‌ها می‌گفتیم کنفرانس) و بعد طی بحثِ بعدش، کم وکاستی‌ها را خودش بگوید. اتفاقا فصل یکی مانده به آخر رسید به گروه سه نفره‌ی ما که من شده‌بودم سرگروهش. این بخش در مورد بلوغ بود و مقدمه‌ای بود برای بخش بعدی که تولید مثل باشد.

این اولین کنفرانس من نبود. اما کنفرانس‌های قبلی هیچ وقت این قدر جدی نبودند. درس‌هایی از جغرافیا بودند یا دینی و کافی بود عین مطلب را حفظ کنی و جمله به جمله در کلاس تکرار کنی تا نمره‌ی کنفرانس را بگیری. برای این درس هم همین کار را کردیم. مطلب را به سه قسمت تقسیم کردیم و حفظ کردیم و رفتیم سر کلاس. اصلا و ابدا به فکرمان نرسید حتی جمله‌ای به مطالب درس اضافه کنیم. البته آن موقع اینترنت هم این قدر‌ها فراگیر نبود و حداقل من که تا چند ماه بعد، نداشتم.

کنفرانس‌مان که تمام شد، یکی از بچه‌ها گفت: «برای موضوعی به این مهمی که همه‌ی ما هم با آن درگیر هستیم می‌توانستید خیلی مطالب بیشتری پیدا کنید و به کنفرانس‌تان اضافه کنید»

آن لحظه را به خوبی به یاد دارم. کسی که این حرف را زد هم دنیا بود. حسابی جا خوردم. من که خوشحال بودم که هیچ بخشی از کتاب را فراموش نکرده‌ام، حالا با انتقادی مواجه شده‌بودم که واقعا درست بود. اما نمی‌دانستم باید چه جوابی بدهم. معلم‌مان سری تکان داد و منتظر بود ما جواب بدهیم. کلاس پر شد از زمزمه. بعضی تایید می‌کردند و بعضی می‌گفتند همین قدر هم خوب بوده و من هم دنبال راهی بودم که خودم را، خودِ بی عیب و نقصم را، نجات بدهم. راستش را بخواهید اصلا به ذهنم خظور نکرد که می‌توانم عذرخواهی کنم و بگویم که چنین چیزی به فکرم نرسیده و زمان دیگری بخواهم برای ادامه‌ی بحث. فقط دنبال راهی بودم برای این که خودم را تبرئه کنم.

از بین زمزمه‌ها این دو کلمه به دادم رسید:«جنبه‌ی کلاس»

حالت حق به جانب به خودم گرفتم و گفتم:«بیشتر از این از جنبه‌ی کلاس خارج بود!» اتفاقا بعد از این جمله زمزمه‌ها بیشتر شد و متوجه شدم تعداد خوبی از بچه‌ها با حرفم موافقند!

بعد نفس راحتی کشیدم. ورق برگشت. مقصر دیگر من نبودم. کلاس بود. کلاس بود که جنبه نداشت وگرنه که من تا دلتان بخواهد می‌توانستم مطلب اضافه کنم! همه چیز تقصیر کلاس بود. کلاسِ بی‌خبر از همه‌جا که من هیچ اطلاعاتی بهش نداده‌‌بودم و از هیچ چیز خبر نداشت و هیچ جور بررسی نشده‌بود که چقدر جنبه دارد و حالا به واسطه‌ی «بی‌جنبه» بودنش، مقصر اصلی بود.


می‌خواهم بگویم انداختن تقصیر گردن مردمی بی‌اطلاع هیچ کاری ندارد و حتی با سرعت برق به ذهن یک دانش‌آموز ۱۴ ساله که پای تخته ایستاده و حسابی هم شوکه شده، می‌رسد. تاییدِ مقصر جلوه دادنِ مردم هم کار راحتی‌ست. به فکر تعداد خوبی از مردم می‌رسد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

علی گنجی زاده فروشگاه اينترنتي ديجي کالا تخفيف ارزان وب کدر - آموزش زبان های برنامه نویسی تحت وب رمان موبایل اپ باز تجهیزات زنده باکس موزیک فروش شاقول جیوه ای09197977577 Erica