یه بار داشتم با یکی از دوستام حرف میزدم، دقیقا تو همون دورهای بود که کارشناسی داشت تموم میشد و بچهها یکی یکی داشتن اپلای میکردن و میرفتن. گفتم:«هر وقت از رفتن بچهها بغضم میگیره یا به این که خودم جا موندم فکر میکنم، یاد نسل باباهامون میفتم که اونا هم تو جبهه دوستاشون رو از دست میدادن و احساس جا موندن میکردن. البته میدونم تو این دو تا موضوع خیلی تفاوت هست ولی حس از دست دادن و جا موندن تو جفتشون مشترکه. یه جورایی انگار داریم همون چیزی که نسل قبلی تجربه کرده رو یه جور دیگه تجربه میکنیم.»
منقلب شدن دوستم و بغضش رو به خاطر این که گفتم شهید، دیدم. گفت:«میفهمم چی میگی. ولی واقعا قابل مقایسه نیست خب. اونا شهید شدن. کلا دلایل و اهداف رفتنشون فرق داشت.»
دوباره گفتم:«اونو که میدونم. ولی اشتراکشون تو حسی هست که بقیه دارن. از دست دادن و جا موندن.»
***
از وقتی به مسافرهای هواپیمای اوکراینی عنوان شهید دادن، هی یاد اون مکالمه میفتم. مسافرهای ایرانی اون هواپیما، همهشون از اونایی بودن که رفتهبودن و حالا به همهشون میگن شهید.
+ هر چند که هنوز کلی سوال راجع به اون فاجعه و بقیهی فاجعهها تو سرمه و هیچ جوره نمیتونم هیچ کار خاصی بکنم.
+ نظرتون راجع به «شهادت» چیه؟ با چه معیاری به آدمها میگن شهید؟
درباره این سایت