ساعت ۷ صبح بود و من حتی قبل از آلارم گوشیم بیدار بودم، اما اصلا دلم نمیخواست بلندشم برم مدرسه. داشتم فکر میکردم یه زنگ بزنم و بگم سرماخوردم و کل بدنم درد میکنه و این هفته نرم. بعد دیدم هفتهی دیگه هم سهشنبه تعطیله و اینجوری دیگه خیلی بهم خوش میگذره! (توضیح این که فقط سهشنبهها میرم مدرسه)
مشغول بحث و جدل با خودم بودم و در نهایت وقتی خواستم از جام بلند شم و کمردرد مانع شد، فکر کردم یه ساعت دیرتر برم. تا اون موقع بدن دردم هم بهتر میشه حتما. بعدم که برسم از قیافهم تابلو عه که سرما خوردم و احتمالا حتی خودشون معترض بشن که چرا اومدی؟! و بتونم زودتر برگردم.
تو اون یه ساعت علاوه بر این که سعی کردم بخوابم، داشتم به این فکر میکردم پس پروپوزالم رو کی بنویسم؟ تمرینی که امشب باید تحویل بدم رو چیکار کنم؟ کارت بانکم که دو هفتهس گم شده رو کی برم دوباره بگیرم؟ موهای در شُرُفِ موخورهم رو کی برم کوتاه کنم؟ و .
بالاخره بلند شدم و دقیقا مثل تنبلهای زوتوپیا شروع کردم به حاضر شدن و با خودم فکر کردم پنجشنبه باید به همهی کارام برسم.
بعدم از سوراخ سنبههای خونه چند تا سکهی پونصدی پیدا کردم که بتونم کرایه اتوبوس بدم :| و با خودم فکر کردم پنجشنبه حتما باید برم بانک و کارتم رو بگیرم و این چه وضعشه آخه؟! چرا پول نقد نداریم تو خونه؟! اما بعدش رفتم یه دور دیگه هر جایی که به فکرم میرسید رو گشتم، بلکه کارت مفقودم رو پیدا کنم. نشد که نشد.
دیگه داشتم به در خروجی نزدیک میشدم که برام ایمیل اومد. استاد بود. نوشتهبود بیار اون پروپوزالت رو تحویل بده دیگه؛ فردا جلسهس!
البته که متنش این نبود، ولی همین برداشت میشد. مخصوصا این که ایمیل رو برا ۶ نفر فرستادهبود و بقیه رو با جملات جداگانه استثنا کردهبود! (یعنی مثلا نوشتهبود آقای پ. شما به فلان دلیل لارم نیست، خانم م. شما هم به فلان دلیل لازم نیست، آقای م. و .) فقط من میموندم :|
برنامه عوض شد. منم که از خدام بود و فکر کردم بعد از تحویل پروپوزال، به تمرینی که شب باید تحویل بدم، میرسم. بعد با خودم گفتم چه خوب که تصمیم گرفتم یه ساعت دیرتر برم، وگرنه که الان پشت در مدرسه با ایمیل استاد مواجه میشدم و باید کل این مسیر رو برمیگشتم خونه و بعد دوباره راه میفتادم به سمت دانشگاه و کلی وقت تلف میشد. (مدرسه و دانشگاه دقیقا در خلاف جهت هم قرار دارن)
لپتاپ رو چپوندم تو کیفم و دوباره خواستم راه بیفتم که به فکرم رسید سر راه بانک هم برم و کارتم رو بگیرم.
پس دوباره برگشتم تو اتاق و یه بار دیگه به امید یافتن کارت ملی همه جا رو گشتم. درست حدس زدید، من بلد نیستم کارتهام رو گم نکنم :|
حین گشتن به این فکر کردم که حالا خوبه به جای کارت ملی، خود کارت بانکیم رو پیدا کنم و . بله، در همون لحظه کارت بانکیم از تو جیبی که قبلا شونصد بار گشتهبودمش، پیدا شد!
هیچی دیگه. اینا رو تو مسیر نوشتم و الان که رسیدم دانشگاه باید بشینم پروپوزال بنویسم بلکه همین هفته موضوع تصویب بشه و بره پی کارش!
+ فقط موند مسئلهی مو!
درباره این سایت