توی آزمایشگاه،سه نفر بیشتر نبودیم. من و آقای نون و آقای قاف.
آقای قاف میخواست برای نمیدانم کی، کفش reebok اصل بخرد و مثلا با صدای آرام (که من به وضوح میشنیدم:| )، داشت از آقای نون راهنمایی میخواست.
البته من هم بعد از ۵،۶ ساعت درگیری با یک مسئلهی زشت و بدقلق،حسابی خستهبودم و حواسم به همهچیز بود، غیر از مانیتوری که بهش خیره شدهبودم!
آقای نون گفت:«من سالی یه بار لباس عوض میکنم! اومدی سراغ بدترین آدم! این سوالا رو باید از یکی بپرسی که خودش اهل پوشیدن این جور چیزها باشه!»
آقای قاف بلافاصله خم شد سمت زمین تا کفشهای من را ببیند :|
اما خندهدارتر از کار او، جملهی آقای نون بود که همان لحظه با نهایت اطمینان گفت:«نه، تو این آزمایشگاه از این مدل آدمها نداریم!»
معلوم بود خودش قبلا سر فرصت کفشهای همه را چک کرده :|
+ اینها کلا خاصیتشان این است. ساعت از ۶ عصر که میگذرد، قاطی میکنند! تازه شانس آوردیم دکتر میم چند دقیقه قبل رفتهبود، وگرنه که از همه بدتر خودش بود:))))
درباره این سایت