مسئله‌ی اصلی این نیست که دیروز، در روز تولدم، هدیه‌ای که منتظرش بودم را از خدا نگرفتم. مسئله ناامیدی یا سرخوردگی یا دل‌شکستگی هم نیست. مسئله حتی این نیست که من این همه اطمینان را از کجا آورده‌بودم و چطور این قدر مطمئن بودم که این هدیه را خواهم گرفت.
مسئله این است که یادم نمی‌آید چه قولی به خودم داده‌بودم. یادم نمی‌آید که تصمیم گرفته‌بودم اگر هدیه را دریافت نکردم، چه کار کنم. یادم نمی‌آید قرار بود باز هم صبر کنم یا نه؛ و اگر «نه» ، به جای صبرکردن، چه کار قرار بود بکنم؟ قرار بود دوباره تیری در تاریکی رها کنم یا بند و بساط تیراندازی‌ام را جمع و جور کنم و دست بردارم از این خواستن؟ یادم نیست. و احساس عجیبی دارد این فراموشی.

+ شاید هم به عمد یادم نیست:)
+ راستی چند روز پیش تولد ۱۰ سالگی راسپینا هم بود. سن وبلاگم در سکوت خبری، دو رقمی شد!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خانواده برتر عمومی مسجد امام موسی کاظم علیه السلام شهر کیاسر فیجو مدل جدید همه چیز را از ما بخواهید لیلی دِل نِگاری