چند روزیه که خبری ازش نیست.
امروز من مثل مرغ سرکنده دنبال کسی بودم که ازش خبری داشته باشه. بقیه اما عین خیال‌شون نبود. حتی وقتی گفتم چند روزه نیست، یکی دو نفر تعجب کردن«واقعا؟!» بالاخره یه نفر رو پیدا کردم که تا گفتم «ازش خبر داری؟» گوشی موبایلش رو درآورد و چند باری بهش زنگ زد و گفت «خبری نشد!» حالا دو تا بودیم! من نشسته‌بودم و با چشم‌هام اونو تعقب می‌کردم، اون هم با یه حالت کلافه‌ای داشت راه می‌رفت و هی زنگ می‌زد. به ۵، ۶ نفر زنگ زد و بعد از قطع آخرین تماس، بالاخره گفت «دکتر بهش استراحت مطلق داده».
دوست داشتم موضوع چیز دیگه‌ای باشه. اما از اون جایی که به محض غیبت آدم‌ها اولین احتمالی که به ذهنم می‌رسه «پیوستن به لقاالله» عه (واقعا دست خوم نیست!) ، به همین استراحت مطلق هم راضی شدم.

+ بعضی وقت‌ها این اندازه وابستگیم به آدم‌های دور و برم شدیدا باعث تعجب خودم میشه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شعر بینا Chris Luis adsokhanplus (مثبت اد سخن) سایت تفریح و سرگرمی سالن های صدر و چمران روستای بیدسکان گاموت گیفت توهمّات Jonathan Moments