مادربزرگ که حالا بعد از یکی از اقدام‌های انقلابی من، دست از آرزوی ازدواج و صحبت راجع به این موضوع برداشته، این چند وقت هر بار منو می‌دید راجع به این که قبلا زمانی تو مدرسه کار می‌کردم و چرا الان دیگه نمیرم می‌پرسید و بعد هم توصیه می‌کرد که حتما دوباره پیگیر بشم تا بعد از تموم شدن دانشگاهم بتونم تو مدرسه کار کنم و بعدتر هم تاکید می‌کرد که برای من چه کاری بهتر از معلمی؟

این بار منتظر بودم دوباره این بحث راه بیفته تا بگم برگشتم مدرسه و یه کارایی دارم می‌کنم. و فکر می‌کردم گفتن همین جمله و نگفتن این که کارم تو مدرسه موقتیه باعث میشه خیال مادربزرگ هم از زندگی من راحت بشه.

اما این بار مادربزرگ بعد از دو جمله سلام و احوال‌پرسی گفت:" تو همون دانشگاه یه کار برا خودت پیدا کن دیگه!"

گفتم "آره، حتما همین کارو می‌کنم. درسام یه کم سبک بشه، بعد."


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جمهوری اسلامی سوریه دانلود بازی Game Shoe Lisa حجت حسین زاده بهرمند (HHB) فروش بسته های اموزشی شرکت ملی صنایع پتروشیمی دنیای از خوشمزه ها فروش اقساطی مبلمان در کرج یکه سازان