بچه که بودم، وقتی بابا از اداره میآمد، سلام میکردم و او همیشه در جوابم میگفت: "سلام به روی ماهت، به چشمون سیاهت!" و من همیشه فکر میکردم چشمهایم سیاه است. یعنی اصلا به ذهنم هم خطور نمیکرد چشمهایم رنگ دیگری داشته باشند. حسابش را بکنید، من روزی چند بار توی آینه خودم را میدیدم، اما نمیدانستم چشمهایم سیاه نیست. آن هم این همه وقت!
شاید باورکردنی نباشد، اما اولین باری که فهمیدم چشمهایم سیاه نیست، اول دبیرستان بودم. همان روزی که با بچههای مدرسه داشتیم راجع به رنگ چشم حرف میزدیم و من تا گفتم: "چشمهای من که سیاهه"، یکی گفت :"مزخرف نگو، تو چشمات عسلیه!" و بقیه هم تایید کردند.
میدانید، سیاه که هیچ، حتی قهوهای تیره و معمولی هم نه، قهوهای کمرنگی که بعضیها بهش میگویند عسلی!
هنوز که هنوز است وقتی بابا از اداره میرسد، اگر خانه باشم و سلام کنم، جوابش همین است:" سلام به روی ماهت، به چشمون سیاهت!"
درباره این سایت