x نشسته‌بود تو آزمایشگاه و داشت ریز به ریز برنامه‌هایی که برای آینده‌ش داره رو برای y توضیح می‌داد. (xمذکر و y مونث). من هم تنها شخص باقی‌مونده تو آزمایشگاه بودم و کاملا احساس "خرمگس معرکه" بودن داشتم و تو اون لحظات تنها آرزوم این بود که توی یکی از سریال‌های صدا و سیما باشیم و x دست کنه تو جیبش و یه اسکناس بده به من و بگه: عموجان، برو برا خودت یه بستنی بخر که تا من دارم با خاله حرف می‌زنم حوصله‌ت سر نره!


* اشاره به نقش اینجانب در فضای توصیف شده!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اوژن اطلس خدمات فنی ومهندسی پالس کنترل تعمیرات لوازم آشپزخانه kishtravelnet.parsablog.com کار درمانی و سلامت فاخته Mark میخک رایانه Brian عربی مدیا